خاطره ی فوری و سمبل نویسی تو اینجا از توییتر به من ارث رسیده منتهی اونجا بسته به مخاطب بیشعور و پوچ هم میشد، بگذریم.
اینکه به خاطر گل و سیگار نکشیدن و ترک کردن از جمع تعداد زیادی از دوستای صمیمیم دور شدم مسخره و خوب و بده، چرا انقد چیزای خوب کم شدن؟ هرچی که میدویم چشم زندگیمونو درست کنیم هی یکی از یه جایی یه چیزی از یه وری میزنه گوششو کر میکنه.
ما خیلی صبوریم و دنیا خیلی مُصر.
یادمه افشین میگفت نوید تو رفیق خوبی بودی فقط گاهی وقتا سعی میکردی ادای آدمای بد رو دربیاری، حالا وقتی به همه ی گذشته ی خودمو این خانواده نگاه میکنم با خودم میگم شاید ما آدمای بدی بودیم که فقط ادای آدمای خوب رو همیشه درآوردیم؟
ما به چه چیزی تبدیل شده بودیم؟ به احمق هایی که فقط برای نیازهای اولیه می جنگیدن و فقط و فقط تلاش میکردند خودشون رو از خیل شکست خورده ها جدا کنن؟ از قلب های ما چی ساختن؟ چطور اینهمه دقیق قلب های ما رو نشونه گرفته بودن و ما بدون اینکه بفهمیم تبدیل به چیزی وحشتناک شده بودیم؟
درباره این سایت